فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

روز تاسوعا و عاشورا

اولین باری که دسته رو دیدی تاسوعا بود ، تا صدای دسته رو شنیدم سریع لباس تنت کردم و بردمت سر کوچه ،که بعدش بریم خونه مامان جونی. خیلی بامزه نگاه می کردی یه قیافه تعجب انگیز ناک به خودت گرفته بودی ، همون موقع دیدم دارن آش نذری می دن برات یه کاسه گرفتم همونجا سر کوچه شروع کردی به خوردن آش ، خوشمزه بود . وقتی بابا فری اومد گفت که ماشین باطری خالی کرده و باید ماشین بگیریم تا سر خیابون همراه چند تا دسته اومدیم و با مزه اینکه تو شروع کردی به سرت رو تکون دادن و فکر می کردی که نانای می زنند و باید برقصی . فقط کافی بود بذارمت روی زمین می رفتی وسط دسته و می رقصیدی . اومدیم سر خیابون به بابایی گفتم بیا با اتوبوس بریم آخه فربد هنوز سوار ا...
19 آذر 1390

آفرین به پسر با هوش

  پسر گلم ، قربونت برم بعد از یک هفته بازی با حلقه ها ، تونستی به ترتیب بزرگ به کوچیک مرتبشون کنی . هر وقت یه حلقه رو اشتباهی می گذاشتی خودت عصبانی می شدی و اخم کرده سرت رو تکون می دادی که یعنی نه نه و وقتی درست می ذاشتی برای خودت دست می زدی و منم آفرین آفرین می گفتم . هزار ماشاالله به پسر باهوش خودم . ...
9 آذر 1390

درد واکسن

وقتی آمپول سه گانه  رو بهت زدند یه  کوچولو گریه کردی و سریع ساکت شدی ولی برای واکسن MMR بیشتر گریه کردی و باز هم زود آروم شدی حدود ظهر دیدیم دست چپت رو می گیری و گریه می کنی و کم کم تب کردی و دردت بیشتر شد به طوری که نمی تونستی دستت رو تکون بدی ، روز اول و دوم خیلی درد داشتی دستت خیلی ورم کرده بود و مثل لبو قرمز شده بود و روز سوم کم کم بهتر شدی ، از طرفی هم داری دندون در میاری ، 2 تا درد با هم شدند . یه روز اومدی در کابینت رو باز کردی و من یک کوچولو بهت لواشک دادم طبق معمول یه تیکه دست راست و یه تکه دست چپ ، بعد از چند ثانیه دیدم داری جیغ میزنی ، سریع فهمیدم که نمی تونی دستت رو بیاری سمت دهنت و لواشک رو بخوری به همی...
4 آذر 1390

واکس 18 ماهگی

ساعت ٨ صبح باید بریم واکسن ١٨ ماهگی بزنی ، شنیدم که خیلی درد داره ،کاش می شد من به جای تو درد می کشیدم .
1 آذر 1390

زمین خوردن فربد

امروز به بابا پیشنهاد دادم که به یه پاساژ بریم تا تو بتونی یک کمی راه بری ، رفتیم پاساژ سمرقند تو جنت آباد ، اولین بار بود که به اونجا می رفتیم . من و تو داشتیم آروم آروم راه می رفتیم ولی بابا فری خیلی تند تند رفته بود و دیگه نمی دیدمش  5 دقیقه از رسیدنمون نگذشته بود که یه گوشه پات سر خورد و با پیشونی افتادی روی گوشه سنگ ،  جیغت رفت هوا ، سریع بغلت کردم دیدم پیشونید زخمی شده و بعد یه دفعه ازش خون اومد منم زدم زیر گریه چند بار بابات رو صدا کردم ولی اونجا شلوغ بود و اون صدای ما رو نمی شنید . یه خانم و آقایی اومدن طرف من و تو رو ازم گرفتند دستمال گذاشتند رو پیشونید ولی جیغت بیشتر شد . بغلت کردم و نشستم و با کف دست دستمال رو نگه داشتم...
26 آبان 1390
1